افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

یه زن در آستانه چهل سالگی چقدر میتونه برای اینده اش برنامه داشته باشه. چقدر میتونه بکوبه و از نو بسازه. چقدر میتونه تغییر مسیر بده.
هنوز نمیدونم . شاید ده سال دیگه بهتر بدونم کجای کارم.

آخرین مطالب

در ادامه مسیر تغییراتم که داشتم تعریف میکردم جریانی وجود داره که مدتیه دارم فکر میکنم ازش حرف بزنم یا نزنم. این خود سانسوری هم عجب قدرتی داره ها. به نظرم هر کس که ادعا کنه اصلا این کار رو نمیکنه یه مقدار باید شک کرد بهش....

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۰۶
مهبانو

این روزها بدجوری فکرم پریشون شده. یه اسب لجام گسیخته شده که هر لحظه داره به سمتی میتازه  و هی هی و های های منم به هیچ جاش حساب نمیکنه. موندم بذارمش به حال خودش که تا نفس داره برای خودش بتازه که وقتی خسته شد و از نفس افتاد برم بهش یه لجام سفت و سخت بزنم یا از همین الان بدوم دنبالش و مهارش کنم که این خطر گم و گور شدن خودم رو هم در پی داره. 

البته علت این اوضاع رو هم خوب میدونم. علت این اوضاع به هم ریختگی روزمرگی هاس که باعث شده وقتی برای لحظه ای اروم گرفتن و بیشتر فکر کردن پیدا کنم و وای از این فکر کردن که ادم رو به کجاها که نمیبره. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۱۷
مهبانو

این روزها حس و حال عجیبی دارم. همگی داریم تجربه عجیبی رو از سر میگذرونیم. الان دقیقا ده روزه که من و همسرم و پسرم تمام مدت رو تو خونه هستیم و تو این دوازده سال که تو زندگی مشترک هستم هرگز چنین تجربه ای نداشتیم. بودن پسرمون هم که اصلا جور دیگه ای این تجربه رو عجیب و تخیلی کرده. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۶
مهبانو

 

همیشه وقتی به گذشته فکر میکنم یکی از لذت بخش ترین خاطراتم مربوط هست به سالی که برای شروع تحصیل تو دانشگاه از خانواده ام جدا شدم در حالی که فقط هجده سال داشتم و قبل از اون هرگز تجربه دور شدن از خانواده ام رو نداشتم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۰۱
مهبانو

خیلی فکر کردم که از کجا شروع کنم و از کدام مسیر تغییرات بگم و به نظرم اومد که بزرگترین دغدغه فکری من از ابتدا مذهب بوده و مسیر تغییرات من از شک کردن به اصول و باور هایی که در من ریشه داشتند شروع شد.  به همین جهت شاید بد نباشه یه مقدار از خودم تعریف کنم. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۱۴
مهبانو

 

سلام به تویی که یه روزی اینجا رو خواهی خوند.

از اونجایی که نوشتن همیشه جز علایقم بود، سالهای زیادی به داشتن یه وبلاگ فکر کرده بودم. خصوصا زمانی که این همه مدیای مختلف باب نبود و وبلاگ ارج و قرب بالایی داشت. 

همیشه فکر میکردم چه جریانی رو برای نوشته هام باید انتخاب کنم. چطوری دوست دارم بنویسم. از کجا شروع کنم به کجا برسم. اونقدر این مسیر تو ذهنم پیچیده میشد همیشه که آخرش منصرف میشدم. اما الان تصمیم گرفتم بالاخره این صفحه رو بسازم و شروع کنم. البته یه فکر هایی هم برای مسیر نوشته هام دارم. اما باید دید تا کجا میتونم پیش برم. 

مسیری که تو ذهنمه مسیر تغییرات درونیات خودم و افکارمه. مسیر کاملا روشنی که از من ادم دیگه ای ساخته. البته منظورم این نیست که قطعا میدونم این مسیر درستی بوده و یا من الان ادم درستی هستم. بیشتر منظورم اینه که جریان تغییراتی که کردم برای خودم بسیار واضحه و از قدم به قدم این تغییرات کاملا آگاهم و به تعبیر دیگه کاملا آگاهانه تغییر کردم. 

اما چیزی که تو این تغییر منو آزار داد تنهایی بود. تقریبا هرگز کسی رو پیدا نکردم که بتونم از این جریان و تغییر باهاش صحبت کنم. هیچوقت نتونستم بازخوردی بگیرم تا بفهمم اونچه خودم درباره خودم فکر میکنم از بیرون هم همونطور به نظر میاد یا اینکه نمای بیرونی این تغییرات چطوریه.

خلاصه کلام که امروز آخرین روز از سال 98، یکی از تلخ ترین سالهای عمرم تا الان، تصمیم گرفتم این صفحه رو بسازم تا امکانی باشه برای ارتباط با ادمهای بیشتری که شاید کمکم کنند خودم رو بهتر بشناسم. 

یا حتی شاید حرف زدن از خودم، خودم رو بهتر برای خودم تعریف کنه. شاید یه روزی بیاد که بتونم بگم دیگه خودم رو میشناسم.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۳
مهبانو