افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

یه زن در آستانه چهل سالگی چقدر میتونه برای اینده اش برنامه داشته باشه. چقدر میتونه بکوبه و از نو بسازه. چقدر میتونه تغییر مسیر بده.
هنوز نمیدونم . شاید ده سال دیگه بهتر بدونم کجای کارم.

آخرین مطالب

قصه ها

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ب.ظ

قصه ها قصه ها قصه ها... قصه ها همیشه یه جایی شروع میشن و اصولا باید یه جایی هم تموم بشن اما انگار نمیشن. انگار قصه ها همیشه ادامه دارن. ادمها عوض میشن و میرن و میان اما قصه ها هنوز همون قصه ها هستن.

وقتی قصه ادمها رو میخونم، قصه ادمهای معمولی رو، میبینم چقدر شبیه هم هستن و چقدر در ادامه همدیگه... 

شاید فکر کنیم با مردن، قصه ادمها تموم میشه اما اینجور نیست. مثل قصه دخترک بیست و هفت ساله ما که چند ماه پیش باید تو سرای باقی تموم میشد اما نشد. قصه اش هنوز ادامه داره و ادمهای دیگه دارن میان تو قصه.

ادمهایی که قصه ادمهای دیگه رو ادامه میدن گاهی فرزندان اونها هستند گاهی دوستان یا خانواده یا یه اشنای دور. اما گاهی هم میشه که ادمهایی که قصه همو ادامه میدن هزاران کیلومتر از هم فاصله دارن و هر کدام تو دنیای متفاوتی زندگی میکنن و شاید هرگز اسم هاشون هم به گوش همدیگه نخورده باشه یا حتی اصلا ندونن که  یه جایی که یه همچین ادمی داره توش زندگی میکنه وجود داشته باشه.

گاهی فکر میکنم من ادامه قصه کی هستم. شاید قصه اون دختری که دویست ساله پیش تو اسپانیا پدر کشیشش رو ترک کرد و بهش گفت که به خدای اون ایمان نداره و در نهایت راهبه شد. یا اون دختری که هفتاد سال پیش تو امریکای جنوبی با اروزی سفر بزرگ شد و هرگز پاش رو از شهرش بیرون نذاشت. یا نه اصلا شاید قصه من ادامه قصه اون زن معترض عرب باشه که به جرم توهین به مقدسات اعدام شد. 

شاید من باید ادامه قصه هر کدام از اینها رو زندگی کنم تا بالاخره یه روزی یه دختر دست از ایمانش بکشد، یا دور دنیا رو سفر کند یا بالاخره بتونه بت مقدسات رو بشکند. 

نمیدانم ادامه من، فرزندم باشه یا یه ادمی که هرگز نمیشناسم اما اینو فهمیدم که در نهایت قصه ها یکی است. اما هنوز نمیدانم که ایا روزی میاد که قصه ها تموم بشن؟ شاید با تموم شدن خورشید و اسمان و شاید هم نه، شاید اینم خودش بخشی از قصه ها باشه.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۰۵
مهبانو

نظرات  (۱)

خب یه جورایی باهات موافقم انگار محور قصه ها و زندگی آدم‌ها یکی بوده همیشه اما بنظر من جزییات زندگی آدم‌ها و رویکردهاشون خیلی باهمدیگه متفاوتند، بخاطر همینه وقتی کلیت زندگی یه نفر را میبینیم بنظرمون همه شبیه هم هستند اما وقتی وارد روش‌های زندگی و مقابله شون با مسایلشون میشویم میبینیم اووووو چقدر متفاوتند! 

+فکر کنم کلمه ی باقی در جمله ی دختر بیست هفت ساله منظورت فانی بوده، درسته؟ و‌من متوجه ی این نشدم تو چطور فکر میکنی ادامه ی زندگی اش در امتداده؟

پاسخ:
منظورم همون سرای باقی هست. قبرستان رو میگم. 
زندگی اش ادامه داره چون هنوز غذای مورد علاقه اش پخته میشه، تو موقعیت ها اگر اون بود چکار میکرد ها در جریانه و دیگرانی که شاید مادرش به جای اون دارن بهش مجبت میکنند و از ادامه زندگی اش حوشجالن، بابت ازدواج یکی و بچه دار شدن اون یکی... اینا زندگی شون در امتداد زندگی همونه به نظرم
میدونی اتفاقا حتی وقتی به جزییات نگاه میکنم میبینم چقدر شبیه اند. با وجود تفاوت ها مایه اصلی افاقات یکی هست واقعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی