حفره سیاه بزرگ
دارم به اون حفره بزرگ سیاه که درون همه ادمها هست فکر میکنم. حفره ای که هرکسی بالاخره باید یه جوری پرش کنه. یکی با علم و دانش پرش میکنه یکی با هنر، با شعر گفتن، موسیقی ساختن، کتاب نوشتن، فیلم ساختن یا هزار هنر دیگه که میتونه قلب ادمها رو پر کنه. یکی دیگه با پول دراوردن و حسابی خرج کردن اون حفره سیاه درونش رو پر میکنه. یکی عاشق میشه و تو عشق خودش ذوب میشه. یکی تمام عمرش رو به دنبال موقعیت شغلی بالاتر کار میکنه و کار میکنه و با هر موقعیت بهتری که گیرش میاد کلی انرژی میگیره. یکی دیگه میزنه تو کار سیاست و فکر میکنه داره کار جهان رو اصلاح میکنه. یکی همه عمرش تمام مدت داره مردم رو موعظه میکنه و فکر میکنه داره بهترین کار دنیا رو انجام میده. یکی ورزش میکنه یکی دایم آرایش های جور واجور میکنه و هی از خودش عکس پخش میکنه. یکی برای معروف شدن هر کاری میکنه یکی دیگه برای دیده نشدن. یکی هم مست میکنه و میرقصه، مواد مصرف میکنه و نعشه میشه، پشیمون میشه ترک میکنه و باز میبینه حفره سیاه درونش خالیه بازم میره مواد مصرف میکنه.
خلاصه که هر کسی برای پر کردن این حفره سیاه درونش یه کاری میکنه. یه جوری پرش میکنه.
اما بعضی ها هستن که هیچی براشون این حفره رو پر نمیکنه. هر کاری میکنند انگار حفره درون اونها به چاه ویل وصل شده و هرگز قرار نیست پر بشه. به هر دری میزنند. کارهی مختلفی رو امتحان میکنند. کارهای جدید یاد میگیرند. با ادمهای مختلفی ارتباط میگیرن. دور خودشون رو اونقدر شلوغ میکنند که یادشون نیاد یه حفره سیاهی وجود داره که نیازه یه جوری پرش کنند. اما امان از اون روزی که یهو با خودشون روبرو بشن. یه باره خودشون رو تو آینه ببینن و یادشون بیاد که یه چیزی هست که درست نیست. اون روز مرگ رو به چشم میبینند. برای هزارمین بار باز هم با اون حفره سیاه پر نشدنی وجودشون روبرو میشن و یادشون میاد که هیچی، هیچکدام از کارهایی که دارن انجامش میدن اون حفره رو پر نمیکنه. یه در هم شکستن وحشتناکه، در یه لحظه همه اونچه به هزار زحمت ساخته بودن جلوی چشم هاشون خرد میشه میریزه پایین. باز باید بشینه تو چشمهای خودش نگاه کنه و بپرسه پس چی این حفره لعتنی رو پر میکنه، پس من باید چکار کنم.
خوشبحال اونایی که میدونن باید چکار کنند. اونایی که اگر ازشون بپرسی اگر نتونن کاری که دوست دارن رو انجام بدن چکار میکنند، جوابشون اینه که دیگه هیچ کاری نمیکنند و بیکار میمونن. اینا همون کسانی هستن که فهمیدن چه کاری اون حفره سیاه درونشون را پر میکنه. اینا همون خوشبخت ها هستن.
اما واقعا تکلیف اونی که به نیمه عمرش رسیده اما هنوز نمیدونه باید با چی این حفره درونش رو پر کنه چیه؟ اینا همون ادمهایی نیستن که تو میان سالی کارهایی میکنند که انگار هنوز نوجوان هستن؟ همون هایی که همچنان دارند کارهای احمقانه انجام میدن، یا حتی تو این سن و سال تازه میرن سراغ مواد مخدر یا الکل؟
باید به این ادمها چی گفت؟ آیا اینها شایسته سرزنش شنیدن هستند؟ یا لایق تحقیر شدن؟
شابد باید این آدمها رو تشویق کرد که راهی چنین ناهموار رو تا اینجا طی کردند و هنوز ناامید نیستن، هنوز دارن دنبال چیزی که میخوان میگردند. اینا همون کسانی هستن که هنوز تو آینه به خودشون نگاه میکنند، هنوز یادشون نرفته که خودی هم در کار هست. هنوز باید گاهی به خودشون هم سر بزنن.
این آدمها شایسته تقدیرند حتی اگر کاری که میکنند قابل پذیرش نباشه.
مهبانو جان هی دارم خودم را واکاوی میکنم، که ببینم آیا من هم هر کاری میکنم و تلاشهایم برای اینست که این حفره را پر کنم؟ یه دوستی یکبار بهم گفت فلانی انگار تو از فتح کردن قله ها لذت میبری! حقیقتش نمیدونم آیا من هم بطور ناخودآگاه یا خودآگاه دارم با اون حفره سروکله میزنم؟ یا فتح قله است و یا خودشون فی ذاته برام لذت بخشه؟!