افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

افکار پریشان

اینجا بلند بلند فکر میکنم

یه زن در آستانه چهل سالگی چقدر میتونه برای اینده اش برنامه داشته باشه. چقدر میتونه بکوبه و از نو بسازه. چقدر میتونه تغییر مسیر بده.
هنوز نمیدونم . شاید ده سال دیگه بهتر بدونم کجای کارم.

آخرین مطالب

رابطه ها

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ

رابطه ها ... رابطه آدمها با هم .... انگار چکیده وجود آدمها تو رابطه ها خودشو نشون میده. 

آدم در مورد خودش هزار و یک فکر میکنه. اینکه میتونه چقدر دوست داشتنی باشه یا نفرت انگیز، چقدر میتونه همدل باشه یا قضاوت گر، چقدر میتونه بخشنده باشه یا گیرنده، چقدر  خودخواه یا از خودگذشته است. اما درست وقتی که تو یه رابطه قرار میگیره انگار چکیده همه اونچه که خودش در مورد خودش فکر میکنه، وارد عمل میشه و خودشو نشون میده. برای همه این چقدر ها ملاک و معیار پیدا میکنه. تازه اون موقع است که خودشو میشناسه. میتونه خودشو محک بزنه. برای خودشم روشن میشه که تا کجا میتونه عاشق باشه، یا فارق باشه... 

و عحیب اینه که همه اونچه از خودش میشناخت زیر سوال میره. تمام باروهاش به خودش متزلزل میشه و یکی یکی فرو میریزه و آدم به چشم خودش میبینه که همه اونچه سالها برای ساختنش رنج کشیده بود و فکر میکرد به بهترین ویرایش از خودش رسیده داره یکی یکی خراب میشه.... 

این یکی از اون رنج های تلخ زندگی ست که ازش فراری نیست. 

حالا اگه کسی رابطه های متعدد رو تجربه کرده باشه و بارها و بارها شاهد این فروریختن باشه، برای دوباره ساختن دیگه قطعیتی از خودش نداره. دیگه نمیتونه سنگ های شخصیتی اش رو با باور و ایمان دوباره محکم رو هم بچینه. دیگه مدام شک داره که حالا اگه این رو اینجا بذارم دوباره درست موقعی که به محکم بودنش اطمینان دارم و بار یه احساس رو روش میندازم، میتونه بازم تحمل کنه، دوام میاره یا بازم جا خالی میده و کل دیوار میریزه پایین؟؟؟؟

اون موقع هی احتیاط میکنه و دوتا اجر بیشتر تو پایه دیوارش میذاره. دوتا شرایط سخت تر رو هم حساب میکنه و دوتا احتمال بیشتر برای خودش در نظر میگیره و همینطوری این دیوار رو با احتیاط و با ملات و ساروج بیشتر محکم میکنه و به بارهای سنگین تری که ممکنه یه روز بذاره فکر میکنه .

این بار احتمالا خیلی دیرتر دیوارش بالا میره. شاید خیلی سخت تر قبول کنه که رابطه دیگه ای رو امتحان کنه. میدونی اخه نگران دیوارشه. یه کم که دیوارش رو محکم تر کرد میره از عقب تر به دیوار جدیدش نگاه میکنه میبینه یه دیوار یغور و بیریخت ساخته که اجرهاش ازش بیرون زدن و پایه دیوار از بالاش خیلی ضحیم تره. حالا دیگه وسواس گرفته. با احتیاط وارد یه رابطه میشه و تا میبینه دیوار داره میلرزه عقب میشینه و باز به دیوارش نگاه میکنه. باز محکم ترش میکنه . عریض و طویل ترش میکنه و باز با احتیاط بیشتر یه رابطه دیگه رو امتحان میکنه. حالا دیگه انگار رابطه ها براش شدن فقط سنگ محک دیوار خودش. مدام رابطه ها رو از ترس فروریختن دیوارش نصفه و نیمه رها میکنه و دوباره دیوار رو تقویت میکنه.

اما یه روز میاد که میبینه این دیواری که ساخته دور تا دور خودش رو گرفته. حالا محصور و محبوس دیوار خودشه که چنان محکم و قوی است که دیگه راهی به خارج هم نداره. 

شاید این سرنوشت همه آدمها باشه. تنهایی. 

چکیده آدمها خودش رو تو رابطه ها نشون میده و انگار چکیده وجودی آدمها چیزی جز تنهایی نیست. 

فکر میکنم قصه اینجا تموم نمیشه. آدم یه مدتی تو حصار خودش میمونه به امید اینکه شاید کسی اومد از این دیوار رد بشه که میبینه نه، از دیوار رد شدن که هیچ، حتی کسی به دیوارش تقه هم نزده. دیگه تصمیم میگیره که بلند بشه و از دیوار خودش رد بشه. وقتی با هزار زحمت از دیوار رد میشه و میره بین بقیه آدمها تازه میبینه که ای بابا دیگه این آدمها رو نمیشناسه. دیگه حتی انگار زبان شون رو هم نمیفهمه چه برسه که بتونه باهاشون ارتباط بگیره. انگار زمان زیادی از وقتی رفته تو حصر دیوار خودش گذشته و همه چی تغییر کرده. 

اینجا اون تنهایی بزرگ شروع میشه. زمانی که اخرین امید ها برای مرتبط شدن با بقیه آدمها از بین میره و آدم میبینه دیگه به دیواری هم نیاز نداره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۵
مهبانو

نظرات  (۲)

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ……

پاسخ:
فکر نمیکنم کسی باشه که هیچ پیوند و کشش و انتظاری نداشته باشه. که حتی اگر هم باشه بازم نیازش رو داره و شاید حتی تلاشی هم برای بدست اوردنش کرده باشه. اما وقتی میبینه تلاشش به نتیجه نمیرسه، مثل یه ونوسی که تو مریخ گیر کرده باشه، در حالی که بین انبوهی آدم داره زندگی میکنه اما عمیقا تنهاست. چون همزبانی نداره. 

این یه روایت تلخ از زندگی موجودی به نام انسان هست:( 

خب حقیقتش من فکر میکنم اینقدر صفر و صد نیست! البته که ما خیلی جاها تیرمون تو رابطه به سنگ‌ میخوره اما نمیدونم چرا دلم میخواد خوشبیناته تر بهش نگاه کنم.

پاسخ:
اره راست میگی. نگاهم تلخ شده این روزها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی