پشت پنجره
آه ای عشق این توهم خواستنی من ... من نمیخواهم دارو هایم را... نمیخواهم درمانم را ... من همان توهم شیرین و خواستنی خودم را میخواهم.
من نمیخواهم پا به دنیای آدمهای عاقل و آینده نگر و فرصت شناس بگذارم من همان دنیای توهمات خودم را میخواهم که در آن میتوانم تا هرجا خواستم پرواز کنم یا به سرزمین های دور دست، اعماق جنگل ها و اقیانوس ها سفر کنم. من دنیای تاریک خودم را میخواهم که پرواز یک کرم شبتاب را میتوانم ببینم. من جهان پر از نور و روشنایی شما را نمیخواهم. من همان سلول سفید پوش و در بسته با یک پنجره رو یه هیچ کجا را میخواهم که برای من دروازه ای بود رو به جهان زیبای خودم که در آن میتوانستم در اعماق تاریکترین غارهای دنیا بخزم به دنبال آن نقطه نورانی و هرگز ناامید نشوم که چرا هرچه جلوتر میروم آن نقطه نورانی هم دورتر میشود. من همان جهان خودم را میخواهم که در آن هرگز ندانم جهانم چیزی جز توهمات من نیست. من همان جا را میخواهم که کسی نیاید روبروی من بنشیند و با لبخندی به من بگوید که جهان جوری که تو فکر میکنی نیست و برای من نقشه دنیای تازه ای را بکشد که در ان آدمها در کنار هم زندگی میکنند و با هم خوشحال هستند و با هم کار میکنند و چنین میکنند و چنان میکنند. من نمیخواهم بدانم که آن طرف پنجره من در ساختمان روبروی خانه من پنجره ای نیست که من در آن بتوانم دخترکی با موهای نارنجی ببینم که به من لبخند میزند. نمیخواهم بدانم که اصلا روبروی خانه من ساختمانی نیست . نمیخواهم بدانم که خانه من اصلا پنجره ای ندارد. نمیخواهم بدانم که من خانه ای ندارم جز تختی در میان آدمهایی که همه در میان دیوار روبروی تختشان دریچه ای دارند که جهانی زیبا که در آن معشوقی در انتظارشان است.
آه ای عشق توهمی من، من به شوق تو زنده ام. من دارو هایم را نمیخواهم من عشق زیبای خودم را میخواهم.